محمدرضا جعفربگلو
این یک شعر سپید بلند نیست! تنها حاشیه رفتن من است برای چند سطر بیشتر دیدن تو! می دانم اینروزها در شعرهایم . . . قدم میزنی! آنقدر دور شده ای که خبر برگشتن ات بزرگترین دروغ سال است دروغتر از تیتر اول فرقی نمی کند پنجه ی طلایی آفتاب باشد یا انگشتهای خیس باران این پنجره دیگر جواب سلام آسمان را نخواهد داد وقتی قرار نیست تو از این کوچه بگذری! ساده هستم... این روزها ...
ساده می بینم...
ساده می پندارم زندگی را...
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم...
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …
.
کوچکترین تلنگری...
کاسه چشمم را
پرآب میکند..
چه میخواهم ؟؟؟
نمیدانم....
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |