سفارش تبلیغ
صبا ویژن


محمدرضا جعفربگلو


به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است
بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها
دلم تنگ است
بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
در این ایوان سرپوشیده، وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده‌ام با این پرستوها و ماهی‌ها
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی
بیا ای همگناه ِ من درین برزخ
بهشتم نیز و هم دوزخ
به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من
که اینان زود می‌پوشند رو در خواب‌های بی گناهی‌ها
و من می‌مانم و بیداد بی خوابی
در این ایوان سرپوشیده? متروک
شب افتاده ست و در تالاب ِ من دیری ست
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی‌ها، پرستوها
بیا امشب که بس تاریک و تن‌هایم
بیا ای روشنی، اما بپوشان روی
که می‌ترسم ترا خورشید پندارند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم همه از خواب برخیزند
و می‌ترسم که چشم از خواب بردارند
نمی‌خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی‌خواهم بداند هیچ کس ما را
و نیلوفر که سر بر می‌کشد از آب
پرستوها که با پرواز و با آواز
و ماهی‌ها که با آن رقص غوغایی
نمی‌خواهم بفهمانند بیدارند
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند
پرستوها و ماهی‌ها و آن نیلوفر آبی
بیا ای مهربان با من!
بیا ای یاد مهتابی!


نوشته شده در شنبه 94/6/7| ساعت 2:49 عصر| نویسندهمحمدرضا جعفربگلو| نظرات ( )

و سال هاست که دیوانه ای بی آزار 

هر روز عصر ، 

بر روی نیمکت پارکی کنارِ گل هایِ رز می نشیند و با چشمانِ خیس 

در انتظار صداییست تا او را به خویش بخواند ... 


نوشته شده در جمعه 94/6/6| ساعت 11:21 عصر| نویسندهمحمدرضا جعفربگلو| نظرات ( )

بین مرگ و زندگی جایی ست ... که من سال هاست ... به آن پناه برده ام !


نوشته شده در جمعه 94/6/6| ساعت 11:15 عصر| نویسندهمحمدرضا جعفربگلو| نظرات ( )

تنهایی چیزهای زیادی به آدم می آموزد !

             اما ...

                                تو نرو !

بگذار من نادان بمانم ...


نوشته شده در جمعه 94/6/6| ساعت 11:13 عصر| نویسندهمحمدرضا جعفربگلو| نظرات ( )

من " کَمی " بیشتر از عشق ، تو را می فهمم ...  


نوشته شده در جمعه 94/6/6| ساعت 11:12 عصر| نویسندهمحمدرضا جعفربگلو| نظرات ( )

<      1   2   3   4   5   >>   >














قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت